گاهی همه‌ی انگیزه‌هات از درون و تلاشی ک براشون میکنن

مساوی می‌شه با همه‌ی مانع‌های بیرون و ایستادگی‌ای ک میکنن

این‌جاس ک دیگه هیچی فرقی نداره!

بی‌تفاوت میشی

و همه‌چیز ب نظرت یکسان میاد

خنثا میشن همه‌چیز باهم

و فقط تو میمونی ک حالا ی مرزی ؛ 

ی مرز خاکستری، بین سیاه و سفید

نمیتونی دست از تلاش بکشی، چون اون وقت مانع ها تسخیر ات میکنن

نمیتونی ام بیشتر تلاش کنی، چون نیرو و انگیزه ی کافی نداری

ی مرز خاکستری ک انگار از ازل تا ابد بین سفید و سیاه افتاده و هیچ وقت تکون نخورده، تکون نمیخوره..