blow

..it's just about blowing

go ahead and break my heart again

مامان می‌گه آدم تو خواب تو ی حالتی واقع شه ک نفس اش درست درنیاد خواب می‌بینه بین دو تا دیوار گیر کرده و دیوارا دارن تنگ می‌شن، خواب می‌بینه تو ی گودال تنگ داره سینه‌خیز جلو می‌ره و هی تنگ‌تر می‌شه. یا ساده‌تر از اینا. خواب می‌بینه تو دریا داره دست و پا می‌زنه و غرق می‌شه. اما خوابی ک من می‌بینم هیچ کدومِ اینا نیست.
من خواب می‌بینم دراز کشیدم و تو میای بالای سرم. توی چشمام زل می‌زنی و لب‌اتو می‌ذاری رو لبام. فشار می‌دی و می‌بوسی. ی بوسه‌ی طولانی تا من نفس‌ام تموم شه.
عمق چشمای سیاه‌ات از عمیق‌ترین آب‌های تاریک دریا بیشتره.
ی فرق دیگه‌ ام هست. من بدون هیچ دست و پا زدنی ب تو جون می‌دم.
۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر
باص

ب روی خودت بیار لااقل

من از دست غم‌ات مشکل برم جان 

ولی دل را تو آسان بردی از من

۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۹ ۰ نظر
باص

بازآ که نیم جانی بهرِ نثار دارم:]

آن روز گِل بودم، می‌گریختم. امروز همه دل شدم در می‌آویزم. اگر آن روز به یک گِل دوست نداشتم، امروز به غرامت آن به هزار دل‌ت دوست می‌دارم.


۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۲۰ ۰ نظر
باص

ا تو می‌مونه بوی جورابات تو اتاق

گاهی ام باید ساده حرف زد؛

انقد سخت نگیر

تو ام ی روز ی چیزی میشی

مایه اش فقط این ه ک جا این ک الان بشینی و دس بذاری زیر چونه ات و زل بزنی و بگی هیچ کاری ن میتونم ن میخوام ک بکنم ، تلاش کنی برا حتا مسخره ترین کارایی ک ب اجبار ب هر حال انجامشون میدی

و ن با آه و ناله

با دل مصمم و روی خوش

این طوری ه ک دنیات قشنگ می‌شه وگرن ته اش ک .. هه

یادم رف .. وقتی میخندی خیلی خوشگل‌تری .. :]

+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 22:26 توسط باص | نظر بدهید
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۳۶ ۰ نظر
باص

باز تمام می‌شوم

از من فقط یک تن باقی‌مانده

تنی ک نمی‌ارزد..

۲۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر
باص

off, forever

it hurts to face it

it hurts to hide

 

so turn my head off forever

۱۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۹ ۰ نظر
باص

لب از لب باز کن..

مرا ، آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
/مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش‌هایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم/
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا رودی بدان و یاری‌ام کن تا در‌آویزم/
به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت


۰۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر
باص

جایی ک وایسادم، یا بهتر بگم جایی ک افتادم

گاهی همه‌ی انگیزه‌هات از درون و تلاشی ک براشون میکنن

مساوی می‌شه با همه‌ی مانع‌های بیرون و ایستادگی‌ای ک میکنن

این‌جاس ک دیگه هیچی فرقی نداره!

بی‌تفاوت میشی

و همه‌چیز ب نظرت یکسان میاد

خنثا میشن همه‌چیز باهم

و فقط تو میمونی ک حالا ی مرزی ؛ 

ی مرز خاکستری، بین سیاه و سفید

نمیتونی دست از تلاش بکشی، چون اون وقت مانع ها تسخیر ات میکنن

نمیتونی ام بیشتر تلاش کنی، چون نیرو و انگیزه ی کافی نداری

ی مرز خاکستری ک انگار از ازل تا ابد بین سفید و سیاه افتاده و هیچ وقت تکون نخورده، تکون نمیخوره..

 

۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۷ ۰ نظر
باص

تموم‌اش کنیم

شاید وقت‌اش رسیده ک ی تغییراتی بدیم

شاید وقت‌اش رسیده ک برگردیم سر جای واقعی‌مون

شاید برای رسیدن باید عقب بریم

گاهی اتفاق می‌افته ک انگار ی چیزی رو تو راه گم کردی

شاید لازم ه هر چی جلو رفته‌بودی رو برگردی 

و پیداش کنی..

۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۹ ۰ نظر
باص

کثافت خودساخته

هی می‌گی پاشو و بساز و ..

هه 

ته‌اش تو فقط ی آشغالی!

حالا هی برو بساز

۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
باص