مامان میگه آدم تو خواب تو ی حالتی واقع شه ک نفس اش درست درنیاد خواب میبینه بین دو تا دیوار گیر کرده و دیوارا دارن تنگ میشن، خواب میبینه تو ی گودال تنگ داره سینهخیز جلو میره و هی تنگتر میشه. یا سادهتر از اینا. خواب میبینه تو دریا داره دست و پا میزنه و غرق میشه. اما خوابی ک من میبینم هیچ کدومِ اینا نیست.
من خواب میبینم دراز کشیدم و تو میای بالای سرم. توی چشمام زل میزنی و لباتو میذاری رو لبام. فشار میدی و میبوسی. ی بوسهی طولانی تا من نفسام تموم شه.
عمق چشمای سیاهات از عمیقترین آبهای تاریک دریا بیشتره.
ی فرق دیگه ام هست. من بدون هیچ دست و پا زدنی ب تو جون میدم.